بوی بهار و آواز پرندگان را به خاطر نمی آورم...
سال هاست که سبزه، در سفره هفت سین ما،
در انتظار از راه رسیدن بهار، خشک می شود.
گر چه سودجویان، سبزه را پیش روی ما، نقاشی می کنند.
ولی میدانیم که آن را، در پس پرده، به آتش می کشند.
و عدهای هم به اشتباه گٔلهای بی طراوت مصنوعی، به یکدیگر، هدیه می دهند...
اما همچنان بهار، شرمسار از آمدنش،
وقتی میهن هنوز، در تصرف جنایت پیشه گان و چپاول گران، می سوزد...
***
نسل دانایان در زیر خاک مدفون گشته اند یا در زندانها اسیر، و یا دور از وطن، سرگردان.
آری بهار، در راه نیست،
هنگامی که حتا یک سین هم بر سفره بسیاران،
در سرزمین زرین، یافت نمیشود!
و به جای هر سین،
بوی خون و باروت، صدای رنج دردمندان، در فضا و زمان، پر شده است.
باران، تلنگر بر پنجره را فراموش کرده،
پرنده ها دیگر، کنارمان نمیخوانند،
بهار، از پشت درهای بسته خانه ها،
در سکوتی غم انگیز، عبور میکند،
بی آنکه به یاد بیاوریم،
امید که هرگز، خاموش و خود نگر نمانیم...
کاسپین ماکان
فروردین ۱۳۹۲