جستجوی این وبلاگ

‏نمایش پست‌ها با برچسب میرحسین موسوی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب میرحسین موسوی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

از شماست که بر ماست...!


خاطره کوتاهی از سعید مرتضوی در دفتر کارم و زندان اوین

افرادی به طور محرمانه خبر دادند که به زودی دستگیر و به خاطر افشاگری هایم، محکوم کردن حکومت در سرکوب و اقدامات ضد انسانی، به ویژه رسوا کردن رژیم در قتل ندا، که در رسانه‌‌ها داشتم، به احتمال زیاد کشته خواهم شد. 
و تاکید کردند که باید هر چه زودتر از کشور خارج شوم... ولی‌ تنها چیزی که برایم مهم نبود، زنده ماندن یا مرگم بود... علی رغم اصرار دوستان و فراهم آوردن شرایط خروج، اما پاسخم به آن ها "نه" بود... تا عصر جمعه پنجم تیر ماه ۸۸ ، شبِ هفت ندا، وقتی‌ که آماده شده بودم تا نزد خانواده ندا بروم، از طریق یک دوربین مدار بسته مخفی، متوجه شدم تمام ساختمان ِ محل سکونتم که در انتهای ولنجک قرار داشت، توسط افراد لباس شخصی، محاصره شده است... بماند که چطور وارد خانه و منزل کارم شدند... اما مامورها بعد از کمی‌ جستجو بیسیم زدند و عدّه دیگری وارد شدند، سعید مرتضوی و دو نفر دیگر... مرتضوی هیچ چیز نمی‌گفت. فقط به جملات فرمانده عملیات گوش می کرد، بعد با تکبّر نگاهی‌ به اطراف انداخت و بگذریم که چه موارد دیگری پش آمد... خلاصه به دستور وی همه حاصل زندگی ام را به ارزش مادی نزدیک به یک میلیارد تومان و ارزش معنوی غیر قابل تصور و بازگشت، جمع آوری و مصادره گردید و هیچگاه به غیر از اتومبیلم هیچ چیز را بازنگرداندند... 

دقایقی بعد خود را در زندان اوین، که فاصله خیلی‌ کوتاهی‌ با منزلم داشت، یافتم... پس از اتفاقات دیگری که در آنجا افتاد، من را به بند ۳۵۰ به سلول انفرادی شماره ۳۴ منتقل کردند... در روز های نخستِ بازداشتم، سعید مرتضوی و علی‌اکبر حیدری فرد به عنوان بازپرس پرونده، در بعضی از جلساتِ به قول خودشان غیر بازجویی حاضر می شدند و می گفتند مسئله کشته شدن ندا و گفتگوهای من با رسانه‌ها، به نظام ضربه غیر قابل جبرانی وارد کرده است! منظور آن ها در واقع این بود که من با رسوا کردنشان در رسانه‌ها مانع شدم تا در این رابطه سناریو سازی قابل پذیرشی داشته باشند... و خیلی چیزهای دیگر... به هر حال به حساب آن ها، من به دلیل توهین به مقام رهبری، دولت و مقدسات نظام اسلامی، تهیه گزارشات تصویری و نوشتاری از تظاهرات، مصاحبه با رسانه‌‌های بیگانه، تبانی و جاسوسی و ... ، ۴ بار اعدام داشتم! البته به حساب خودم ۵ بار می شد! چون آن ها مدارک و شواهدی مبنی بر تغییر دینم هم به زردشتی در اختیار داشتند، که سهواً در جرائمم مطرح نشده بود. در یکی از آخرین بازپرسی ها، سعید مرتضوی به من گفت؛ که اگر این اتفاقات هم پیش نمی آمد، ما تو را جلب می کردیم! البته وی توضیح زیادی نداد ولی گویا منظور او به خاطر فعالیت های پیشینم بود... 
خلاصه این شرایط برابر شد با افشای جریان کهریزک و نقش مرتضوی در آن... فکر می‌کنم همین موضوع باعث شد که او و معاونش، حیدری فرد و حتا بازجوهایم، از پرونده من کنار گذاشته شوند... سرانجام پس از گذشت بیش از یک ماه به طور کل ماجرای پرونده من عوض شد... اگر نه، کشته شدنم در همان زندان، قطعی بود... چراکه بار‌ها گفتند که اعدامم خواهند کرد...! تمام شکنجه‌ای که به ویژه از نظر روحی شدم و غیر قابل وصف است، از طرف مرتضوی و گروهش بود...!
اکنون در برابر همه جنایات و اقدامات ضّد انسانی‌ این مزدور نسبت به فعالین و دلسوزان جامعه، حکم دادگاه رژیم معادل یک برگه جریمه رانندگی‌ اعلام شده است!

آیا این حکم، شما را به یاد میر حسین موسوی نمی‌‌اندازد..!؟ که پس از هزاران قتل و مشارکت در کشتار زندانیان در دهه شصت، همچنین سال‌ها سکوت و بی‌اعتنایی درباره مردم، یک باره با حکم بی‌ خردانه مردمی (و البته نقش اصلاح طللبان و حافظان حکومت) به یک ناجی و قهرمان مبدل میشود...! 
بنابراین از بسیاری از شماست که متاسفانه بر ماست...!

کاسپین ماکان
تیرماه ۹۲