جستجوی این وبلاگ

‏نمایش پست‌ها با برچسب یادداشت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب یادداشت. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۲ تیر ۱۳, پنجشنبه

بغض جان کاهی گلوی وطن دوستان را دریده!

هزاران زخم بی‌ علاج بر پشت خسته خاک نشسته... 
بغض جان کاهی گلوی وطن دوستان را دریده... 
اما در عجبم که به صرف زوزهٔ گرگی یا رنگ دغل بازی، عده‌ای شادی کنان، پای بر آن می‌‌کوبند...!

۱۳۹۲ تیر ۱۲, چهارشنبه

از مردم دلیر مصر بخواهیم به ایران بیایند و حکومت اسلامی را هم پائین بکشند!


مردم مصر، حدود یک سال بعد از اینکه متوجه اشتباه خود شدند، رایشان را با شهامت پس گرفتند... ولی‌ خیلی‌ مضحک و دردناک هست که مردم ایران پس از گذشت ۳۵ سال دوباره رایشان را به کسانی‌ دادند که بانیان اصلی‌ تمام جنایات ها، غارت‌ها و خلاصه ویرانی ایران بوده و هستند...!

در نتیجه بهتر است تا از مردم دلیر مصر بخواهیم به ایران بیایند و حکومت اسلامی را هم پائین بکشند...!

کاسپین ماکان
 برای بزرگنمایی تصویر، روی آن کلیک کنید

۱۳۹۱ بهمن ۲۴, سه‌شنبه

معاوضه خون!

به این فرتور از شورش ۱۳۵۷ توجه کنید، با حجاب و بی‌ حجاب، ریشو و تراشیده، با کراوات و بی‌ کراوات... مردم آزاد بودند و بیشتر آنها از یک رفاه نسبی‌ برخوردار بودند، به ویژه در اندیشیدن هم آزاد بودند، مگر اینکه با تز‌‌های فکری پوشالی و ایدئولوژیک، قصد ویرانی داشتند و به منافع ملی‌ ضرر میرساندند یا با اقدامات تروریستی امنیت جامعه را به خطر می‌‌انداختند!


آنها دانسته و ندانسته در یک توطئه بر علیه خودشان شرکت کردند و آزادیشان را با مرگ، شکنجه، تجاوز، زندان، ویرانی، فقر، بیماری... معاوضه کردند!

کاسپین ماکان



تصویری از انقلاب ۵۷

۱۳۹۱ بهمن ۱۲, پنجشنبه

قاتل ندا کیست؟

نگاهی‌ به رهبران رژیم و اصلاحات، بیاندازید، خون ندا و هزاران ندا در بیش از ۳۰ سال، هنوز بر دستانشان خشکیده است...!
بدون تردید افرادی که از این جنایتکاران، پیروی و آنان را حمایت می کنند، در قتل ندا و نداها شریک هستند.

کاسپین ماکان


۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه

"اکثریت مستبد" و "جمعیت نادان"


دمکراسی و سکولاریزم در معنا بسیار پسندیده و مطلوب جامعه اند، اما این دو تا زمانی‌ قابل اعتماد و اهمیت هستند که هرگز دست آویز دین گرایان به ویژه [مجموعهٔ قوانین ضّد بشری اسلام] که در پایه به تشکیل دو گروه؛ "اکثریت مستبد" و "جمعیت نادان" منجر میشوند، قرار نگیرند! 

کاسپین ماکان


۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

اسلام راستین...!؟

[اسلام راستین، فریب دیگری از اسلام گرایان است]


اگر جامعه ای، مطابق با دستورات اسلامی، اداره گردد و به طور کامل، همه قوانین اسلام، در آن، به اجرا درآید، آنگاه، زنان به دور از حقوق انسانی‌، به شدت محدود و تحقیر شده و مردان، به تبهکارانی جنایت پیشه، مبدل میشوند.
پس، چنین اجتماعی تنها، مسیر نادانی‌ و نابودی را می‌‌پیماید!


کاسپین ماکان

۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

حکومت ضّد مردمی

بی اعتنایی شدید مقامات حکومتی به مردم مصیبت زده آذربایجان، از جمله محمود احمدی نژاد و خروجش از کشور، تنها به خاطر شرکت در نشست همبستگی اسلامی در عربستان!

***

بازدید بسیار ساده و بدون آلایش امپراطور سالخورده ژاپن از مناطق سونامی و زلزله زده، به همراه همسرش در سال گذشته.
آقای "اکی هیتو" برای پیگیری اوضاع و نیز همدردی با بازماندگان، و با وجود بیماری شدید قلبی در منطقه حاضر شدند.


۱۳۹۱ مرداد ۲۱, شنبه

بی‌ کفایتی مسئولان حکومتی

همانگونه که در این تصویر جانسوز پیداست، بدون تردید این عزیزان از زمین لرزه آذربایجان نجات یافته بودند، اما به خاطر نبود امکانات درمانی و امداد رسانی لازم و به موقع، جانباخته اند و در یک بیمارستان به طرزی که مشاهده می‌کنید، پیکرشان در گوشه‌ای رها شده است.



رهبران حکومت اسلامی، هیچگاه خود را مسئول حفظ جان و مال مردم ایران ندانسته اند!
عوامل رژیم اسلامی همیشه یا در حال قتل و اعدام هستند یا به دلیل بی‌ کفایتی و کم توجهی‌‌ها، به عناوین مختلف باعث مرگ هم میهنان می شوند.

کاسپین ماکان
مرداد ماه ۱۳۹۱

۱۳۹۱ تیر ۹, جمعه

"بد و بدتر"

"بد و بدتر"

آقای میر حسین موسوی در سال ۸۸ از بیش از دوهزار نفر، به عنوان یکی‌ از چهار کاندید دهمین دورهٔ ریاست به اصطلاح جمهوری، به خاطر حداقل هشت سال خدمات فراوان و خالصانه به حکومت اسلامی، پذیرفته شد!
چگونه است که مردمی با وجود بیش از سه دهه فریب خوردن، همچنان به دنبال بی خردترین، تبهکارترین و جنایتکارترین‌ها می دوند...!؟

با یک نگاه عمیق تر می‌توان به صراحت گفت:
عده زیادی نادانسته به خواست سیه فکران و کوته فکران، عمل کردند و گفتند؛ خوب، بهتر است بین، "بد و بدتر"، "بد" را انتخاب کنیم! اما به فکرشان نرسید که بین "بد و بدتر" هیچ کدام را نخواهند!
در آن صورت اگر فریادشان به جای "یک یا حسین، تا میر حسین"، " نه به حکومت اسلامی " بود و به جای علامت‌های سبز اسلامی، درفش ایران زمین را با همگرائی بالا می‌بردند، امروز برای رسیدن به آزادی، ده‌ها گام به جلو بودیم و شاید پیروزی را با پرداخت بهای کمتری، پیش روی داشتیم...









کاسپین ماکان









۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

دین، بزرگترین دروغ تاریخ!

اجدادم پیرو آیین زرتشت بودند ولی‌ بعد‌ها بنا به دلایل ناخوشایندی به اسلام روی آوردند، پس وقتی‌ به دنیا آمدم، از بد روزگار، یک مسلم بودم. اما پس از تحقیق فراوان راجع به ادیان و مذاهب، سرانجام به آیین بودا متمایل شدم و بعد‌ از آن مانند گذشتگانم به آیین زرتشت که تشابه بسیاری به بودیسم دارد، که البته دین هم نیست، روی آوردم. اما هم اکنون هیچ دین و مذهبی‌ را باور ندارم چرا که معتقدم دین تنها زاییدهٔ فکر‌ بیمار بشر برای سود جویی بیشتر است...

تنها، نیروی گرداننده‌ای را برای جهان هستی‌ مسلّم می‌دانم، که مردم آن را با اسامی گوناگونی می‌نامند. 
به ادیان و پیروان آن احترام می گذارم، گرچه امید دارم مردم جهان تا اندازه‌ای روشن بین باشند که برای همیشه، هر گونه دینی را فقط به زباله دان تاریخ بسپارند. اما در مورد اسلام این موضوع کاملا متفاوت است، زیرا اسلام به هیچ وجه جز دین و مذهب محسوب نمی گردد! 
اسلام مجموعه قوانین و روش های مستبدانه ایست برای محدود کردن انسان و همچنین مداخله در نظام هستی‌، که گردانندگان آن با استفاده از این‌ها به سادگی‌ ذهن انسان را برای چپاول و استثمار کنترل میکنند. اسلام، اساسا جنگ آفرین بنا شده و نابرابری میان زن و مرد در رأس آن قرار دارد. بنابرین این حقیقت دردناک و تلخی‌ است که بگوییم؛ نگاه ضّد بشری اسلام و پیروانش، از بدو تشکیل تا کنون، به عبارتی پس از گذشت بیش از ۱۴۰۰ سال همچنان به خاطر قدرت طلبی، بی خردی و ناآگاهی باعث مرگ میلیون ها نفر شده اند و متاسفانه با گسترش روز افزون آن، این روند هنوز به شکل وحشتناکی‌ ادامه دارد!
من پیروان اسلام را دعوت به هیچ دین و مکتبی‌ نمی کنم! فقط درخواست می‌کنم؛ اسلام را بشناسند. چون بسیاری از آنها افراد شریفی هستند که با چشمان بسته و ناگزیر، آن را پذیرفته اند پس با شناخت عمیق و اندکی‌ مطالعه، سرانجام درمی یابند که قوانین اسلام، حتّی هولناک تر از سلاح‌های کشتار جمعی عمل می‌کند. وقتی‌ در آن به صراحت آمده:
" در راه اسلام، بمیران و بمیر" آنگاه می‌توان گفت؛ خطرناک‌ ترین پدیدهٔ بشر است که جز زوال، برآیندی در پی‌ نخواهد داشت.

کاسپین ماکان


بازی سیاست

در دنیای سیاست، خصوصاً از نوع بیمار گونه‌اش، دروغ پردازی و شایعه پراکنی از جمله اقدامات مهره‌های حقیری است، که به ویژه در مورد افرادی که به دنبال آزادی و برابری هستند، انجام میشود. 
شوربختانه در بین مردم از جمله عوام این روش ها حداقل برای مدتی‌ کارآمد است. بدون تردید شما اشخاص زیادی رو سراغ دارید که جز دسته اول یا دوم هستند! به هر حال در این میان من هم از این قاعده مستثنی نبوده ام و حرف های ناروا و تهمت‌های زیادی زده‌اند و نیز حقایق بسیاری را راجع به من کتمان کرده اند ، سعی‌ دارند مرا از پای در آورند ولی‌ آرام ایستاده‌ام و همچنان امید دارم و می‌کوشم برای خردمندی فراگیر، که پیروزی را در پی‌ خواهد داشت...
 برای بزرگنمایی تصویر، روی آن کلیک کنید

یادآور می شوم ؛ کنش سیاسی یا آزادی جویانه من، بنا به دلایلی که به نزدیکانم برمیگردد، پس از شورش سال ۵۷ آغاز شد، وقتی‌ اولین صدمه را از حکومت اسلامی خوردم، فقط ۷ سال داشتم، پس از آن جریان، مسائل به اشکال متعدد ادامه پیدا کرد تا اینکه با ترور ندا، توسط مزدوران رژیم اسلامی به اوج رسید.
البته بهتر است بگویم که همواره فردی مستقل بوده و هستم. هرگز عضو حزب و یا دسته‌ای نبوده‌ام و دنباله رو هیچ گروه و یا خط فکری نیستم. به اندازهٔ وظیفه و مسئولیتی که به عنوان یک ایرانی‌ و انسان بر دوش دارم، تنها تلاشم به منظور تحقق‌ آگاهی‌ و دموکراسی حقیقی‌ برای مردم ایران و جهان است.
 
عقده‌ ثروت، قدرت و شهرت هم سهم آن بیچاره هایی که حاضرند بخاطرش شرف و آدمیّت را زیر پا بگذارند.

کاسپین ماکان
آزاد باد وطن و هم وطن

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

به یاد دلیران ایران زمین

جاوید نامان؛ آرش رحمانی پور و علی‌ زمانی‌ همسایهٔ من در سیاه چاله اوین، در سلول مجاورم بودند. هر روز پنهانی به هم نگاه می کردیم و بدون کلامی از حفره روی درهای فولادی، با هم حرف می زدیم.
آن روزها مظلومانه و بی‌ هیچ گناهی تنها برای ایجاد وحشت میان مردم، به دست خون آلود رژیم اسلامی، به قتل رسیدند.
یکی از هم سلولی‌هایم موفق شد، در موقعیتی، با این عزیزان وقتی‌ در مسیر رفتن به دادگاه نمایشی بودند، حرف بزند. این دو جوان مثل بسیاری دیگر از هموطنان فقط به جرم آزادی واقعی‌، شجاعت و روشن بینی‌، کشته شدند. مزدوران حکومت خون خوار، به آنها وعده داده بودند؛ که اگر حقایق را کتمان کرده و در اعترافات نمایشی و عوام فریبانه شرکت کنند، زنده می مانند، ولی‌ پس از آن طولی نکشید که وحشت بزدلان و کور دلان اسلامی، از آگاهی‌ و دلیری این وطن دوستان و آزادی جویان واقعی‌، باعث شد تا آنان را به جوخهٔ مرگ بکشانند... اما آن ها در میان ما زنده و جاودان خواهند بود.


کاسپین ماکان



نامه آرش رحمانی پور زندانی اعدام شده:

آرش رحمانی پور زندانی سیاسی است که در بهمن ماه سال گذشته و در سن ۱۸ سالگی به اتهام عضویت در انجمن پادشاهی در زندان اوین اعدام شد. نامبرده در طول بازداشت خود در بند ۲۰۹ زندان اوین اقدام به نوشتن دلنوشته ای نموده است. وی همچنین در آخرین لحظات حیات خود وصیت نامه ای نگاشته است که متن آن را در پایان نامه می توانید مشاهده نمائید.


متن نامه ی آرش رحمانی پور که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد


نمی دونم کِی بود که فهمیدم وظیفه ای دارم و نسبت به اون خاکی که روش قدم می زارم مسئولم؛ فقط می دونم حالا که اسم این خاک و این سرزمین رو می شنوم غم عجیبی که پر از غروره تمام وجودم رو فرا میگیره. غرور رو بیشترمون داریم اما غم برای اینه که حتی ذره ای از وظایفم رو نسبت به کشورم انجام ندادم.

نمی دونم چرا باید این جای تاریخ ایستاده باشم، نمی دونم این خاک تاکی نباید روی آسایش ببینه!!!


به بالای این سالیان دراز 
به ایران نیامد بجز سوز و ساز

ز دشمن بجز آتش و خون نبود 
بجزغرش دیو مجنون نبود


بسوزاند دشمن کتاب مرا 
همه رامش و خُر و خواب مرا

این خاک ماست، همه ی زندگی ماست همه هویت ماست. آرزوم اینه که همه بدونند در مقابل این خاک وظیفه ای دارند.


اما از حق نگذریم. بد جوری اشتباه کردم شاید همین علاقه بیش از حد جلوی چشمام رو گرفت و باعث شد مسیر درست انجام وظیفه رونبینم ولی مطمئن هستم اگه عمری باشه پیداش میکنم، بقول اون قدیس مسیحی: برای هر بنده ای یه چوپان و یک مسیر هست تا به چراگاه حقیقت برسه. این هم مسیر منه که داخلش هستم. درسته که سخته و مشکل درسته که تنهام و یه خرده خسته اما من همه این سختی ها رو برای رسیدن به اون حقیقت طلائی به جون می خرم چون باید وظیفه ام رو انجام بدم.

چو فردا نیاید بلند 
افتاب من و گرز و میدان و افراسیاب

حکایت من حکایت عجیبه که هنوز خودم درکش نکردم شاید توی چند بیت شعر بشه خلاصش کرد.

زان یار دلنوازم شکریست ما شکایت 
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

تصمیم گرفتم حرف هام رو بیشتر با خدای خودم بزنم فکر می کنم فقط اونه که حرف دلم رو میفهمه درسته که همه سختیهای این مسیر رو باید به جون بخرم اما بعضی گله ها رو باید به خود خودش گفت البته شاید یکی هم این نوشته ها رو خوند و فهمید درد ما چیه.

بی مزد بود منت هر خدمتی که کردم 
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت

من برای عشق به کشورم تلاشی که از دستم بر میاد انجام می دم ولی گله ی من اینجاست که آیا مزد این عشق، گمراهی بود. من به امید کسی یا چیزی فعالیت نمی کردم اما از خدای خودم توقع داشتم کمکم کنه. اما شاید کرده باشد و من ندیده باشم.

رندان تشنه لب را آبی نمی هد کس 
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت

ما کجا و عشق کجا من فقط لاف عشق می زنم ولی دلم بدجوری میگیره وقتی بین این مردم حتی لاف هم خریداری نداره، دلم بد جوری از درد بی عشقی میگیره.

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا 
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

دلم میگیره وقتی میبینم توی این دیار، عاشقی جرمه، جرمی که مجرمش بی گناه بالای دار میره !!!

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود 
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت


راهم رو گم کردم نه همراهی دارم نه تجربه ای. اما پرم از عطش رسیدن، پر از امید، پر از اعتقاد به هدف . گله ام اینه که چرا راهنماییم نمی کنی خدایا؛ شاید میکنی و باز من نمی بینم.

هرچند بردی آبم روی از درت نتابم جور 
از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

خیلی چیزها از دست دادم و باز هم خواهم داد ولی یه چیز بزرگتری رسیدم و اون اطمینان به هدفم بود با این حال می دونم این مدعی عاشقی هیچ کاری برای کشورش نکرده.

به کوی میکده گریان و سر افکنده روم چرا که شرم همی آیدم زحاصل خویش

هر روز جوونهای این خاک روی زمین میوفتند و غرب و شرق باید دلشون برای اونها بسوزه نمی دونم چند ندا و ترانه باید کشته تا ... ولی امید دارم به جمله ی سروش که گفت: مرگ ترانه موسوی، ترانه مرگ نظام بود.

رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد.
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است...
خیلی حرف ها دارم که با شما عزیزا بزنم، چی شد، چی به من گذشت، اظهارات من معلول چه عللی بود چیزهایی که توقع نداشتم دیدم و شنیدم و هزار چیز دیگه که شاید باور نکنید چون هنوز خودم هم باور نکردم ولی با این همه نشد ابر و خم از سنگینی بار قفس مارا که این سنگین سبکتر باشد از بال مگس ما را اول از همه یه دنیا شرمندگی دارم برای همتون نیلوفر، جمال، سارا، پیام، خاله ی عزیز و عمه ی عزیز، سحر، بهاره و ... امیدوارم منو ببخشید به خاطر دلتنگی ها و لحظه هایی که پر از غم و دلهره شدید البته بین خودمون بمونه من همچین آدم دلچسبی هم نیستم ولی خوب خاطرات تلخ و شیرین زیادی با هم داشتیم حالا هم هر موقع دلم تنگ میشه سعی می کنم خوابتون رو ببینم.
از همه بیشتر نگران این هستم که عزیز هایی که به خاطر من روز هاشون رو از دست دادند من رو نبخشند می دونم خیلی سخت بود اما وجود شما توی این چهار دیواریها هزار بار روزگار من رو سختر می کرد. راستی زمزمه ی ناراحتی ها رو توی بازجویی ها و بعد از آزادیتون شنیدم ولی بسیار از کسان از من نزد شما بدگوئی کردند و هیچ از انچه گفته اند راست نبود است. و این کسان می توانند بد را خوب و زشت را زیبا جلوه دهند. از کسایی که این بهتانها را باور و گسترانده اند بیشتر باک دارم زیراکه هر کس سخن ایشان را بشنود چنین می پندارد که کسی به این کارها و جستجو ها روزگار می گذرانند خداوندان را باور ندارد. اینان هم پنهانند و هم آشکار اما من نمیتوانم آنان را نزد شما حاضر و سخنهایشان را رد کنم و باید برای دفاع خود باسایه و شیح در آویزم و بدون انکه حریف ظاهر شود به مدافعه و معارضه پردازم. پس ای گرامیان، این نکته را درست بدانید که من با دو دسته از مدعیان طرف هستم: یکی آنان که از دیرگاه از من {...} کرده اند و دیگر آنان که اخیرا من را به محاکمه کشیده اند و تصدیق کنید که در آغاز باید پاسخ مدعیان پیشین را بدهم زیرا که شما هم اول دعاوی انان را شنیده اید و تاثیر سخنان ایشان در ذهن شما بیش از دیگران بوده است. ای گرامیان من برای دفاع خود باید کوشش کنم که در زمانی بسیار اندک بهتانهایی که از مدتی دراز در اذهان شما ریشه دوانده از خاطر شما دور سازم و البته آرزومندم که کوشش من در صورتی که به حال شما و خودم نافع باشد نتیجه بدهد و بی گناهی من روشن گردد ولی در این باب به اشتباه نیستم و می دانم چه کاردشواری در پیش دارم و به هر حال کار خود را به خدا وامیگذارم چون مرد تسلیم بی دفاع به این موج مهاجم نیستم بر حسب تکلیف به مدافعه می پردازم با ان که میدانم این موج مرا با خود خواهد برد. 
پس برگردیم به مبدا این بهتان و سخنانی که ایم همه در مورد من گفته شده و "مدعی" آن را برای جلب من به محاکمه، دست آویز نموده است .
مدعیان پیشین چه می گفتند؟ هرگاه دعاوی ایشان را به صورت ادعانامه در بیاوریم این گونه می شود : آرش گناهکار است بنابر کنجکاوی فضولانه ی {...} خود می خواهد اوضاع آسمان و زمین را دریابد. روش گمراهی پیش گرفته و دیگران را به پیروی آن وا می دارد و به ایشان می آموزد. این است ادعای مدعیان و شما خود در تئاتر سبز آرش را دیدید که مدعی پرواز در هوا و دعاوی پوچ از همین فقرات بود. البته این بدان معنا نیست که من خود را کنار کشیده ام نکند که مدعی این راهم بر من گناه تازه گیرد. می گویند تو آموزگاری می کنی و مزد میگیری، این دروغیست بس بزرگ من چنین هندی را به درهم و دینار نمی فروشم و اساسا در این روزگار کسی را نمی شناسم که لیاقت این مهم را دارا باشد. اما آیا این مدعیان نیستند که این همه را در خود می بیند و جوانان را شهر به شهر می فریبند تا به ایشان بپیوندند و به اصل و ریشه ی خود پشت کنند. ای گرامیان اگر من چنین هنری داشتم بسی سرافراز بودم ولی افسوس که ندارم. اکنون شاید بپرسید که ای آرش پس تو چه می کنی ونسبت ها که به تو می دهند و شایع است از چه روست ؟ زیرا گر همواره مانند همشهریان دیگر بودی هر آینه این چنین سر زبان ها نبودی و آوازه نداشتی.
این سخن به جاست پس می کوشم که آشکارش کنم پس گوش دل و خود فرا دهید. ای گرامیان اقرار میکنم که دانشی دارم که موجب شهرتم شده اما نپندارید که دانشی فراتر از بشر باشد که بالعکس همه باید آن را دارا شوند ولی مدعیان، داعیه دار دانشی هستند فراتر از بشر که من ان را دروغ پنداشتم و این مهم آهنگ بهتان شد. و آن دانش را بخوبی می دانم که پروردگار مرا برای هدفی آفرید و ان چیزی نبود جز ساختن وطن، ساختن ابران بر پایه ی نیک پندار و نیک گفتارو نیک کردار. دیری در این اندیشه بودم و سرانجام بر سر آزمایش امدم و نزد یکی از بزرگان شنیدم که "به عمل کار برآید".
و چون این مسئله بر من آشکار گردید کوشیدم پندار را به کردار آورم و این کار سبب شد مدعیان از من بیزار شوند. ای گرامیان شرم دارم واقع امر را بگویم لیکن ناچارم و می گویم که بیشتر این مردمان بی دانشند و اگر بدانند هم، خود را به سفاهت میزنند. کلمات شیرین از زبان جاری می سازند ولی خود نمی فهمند که چه می گویند و فهمیدم که سبب سرایش و گویش زیبایشان عجیب اهداف پوچ و مادیست. ای گرامیان بدانید که همه ی این دشمنیهای خطرناک و بهتانهای ناروا که متوجه من نمودند سببش همین جستجو و تفتیش و دانشی است که گفتم. چون این مهم را دریافتم، برای مزید پیروی، فرمان خداوند هم رنگ خود را طلب کردم و چون از همشهریان نومید گشتم رو به بیگانه نهادم ولی آن کسان هم، کسان من نبودند. این وظیفه چنان مرا گرفتار ساخت که خود را فراموش کرده و چون در این عبادت خدا فرو رفتم روزگارم به سختی گرایید و به اینجا رسیدم. حال به مدعیان امروز بپردازم و دعاوی را به ادعا در آوریم میگویند آرش گناهکار است چون جوانی فاسد است و به خداوندان این کشور اعتقاد ندارد و خداوندان نو بجای آن میگذارد و اینک دعاوی را یک به یک در نظر بگیریم: من جوانی فاسدم چون گناهانی دارم. ای گرامیان من می گویم گناهکار مدعی است که امور جدی را سرسری می گیرد و بدون وجدان تاریخ مارا به زیر سوال می برد و چنان می نماید که به بعضی امور اعتنای تام دارد در صورتی هرگز عنایتی به آن نداشته، می پندارد با ماست اما با بیگانه دشمنی؛ دوستی می کند. میپندارد از ماست اما به تاریخ من ریشخند می زند. ایا این ریشخند گناه نیست که در خور سزا باشد.
شاید کسی بگوید ای آرش آیا شرمگین نیستی که در دنیا چنان زندگی کردی که جان خود را به خطر انداختی؟ در جواب به معترض خواهم گفت اشتباه در این است که اندیشه مرگ و زندگی نزد تو اهمیت دارد ولی چنین نیست و تنها چیزی که شخص باید نگران آن باشد این است که آنچه میکند درست است یا نا درست و حقیقت است یا باطل و ارزش است یا ... و گرنه تمام دلاورانی که در عرصه دفاع از این مرز جنگیدند از سفیهان بوده اند. ای گرامیان این اصلی مسلم است در نزد من که اگر کسی به حقیقتی شریف دست یابدکه در آن پایمرد باشد. نه از مرگ باندیشد و نه از خطر هراسد و شرافت را فدای سلامت نکند که اگر من جز این می کردم گناهکار بودم و خواه به هر شکلی که به حقیقتی برسم هرگز روش خود را تغییر نخواهم داد اگر چه هزار بار به عرصه ی هلاک در آیم. پس ای قضات ظلم، از مرگ من امیدوار و هراسناک باشید که پس از این خداوند هیچ گاه رحمت را بر طالب حق قطع نمی کند.

آنچه اکنون برای من پیش آمده از تصادف و اتفاق نیست و یقین دارم خیر من در این است که حتی دیگر زنده نمانم و از همه اندیشه های دنیا آسوده شوم. با آنکه میدانم مدعی هدف خیر نداشت و قصد آزارم داشت از آن گله مند نیستم چون در مقام گله نیست. اما از شما گرامیان درخواست دارم: "ایران را فراموش نکنید و آن را افضل بدانید بر نفع خود." 
نمی دانم اینک شاید و شاید وقت آن رسیده که از یکدیگر جدا شویم من آهنگ مردن کنم و شما در فکر زندگی باشید اما کدام یک بهره مند تریم جز خداوند هیچ کس آگاه نیست.
اگر این آخرین تیر من برای دفاع از ایران است بدانید که آرش جان خود درتیر کرد و آن را خواهدش افکند.

۸۸/۸/۱۰
اوین ۲۰۹ سلول ۱۲۱



متن وصیت نامه آرش رحمانی پور که ۱۰ دقیقه قبل از اعدام نوشته است:

به نام دوست
چیزی به پایان نمانده است.
پدر و مادر واژه های بود که زیباییش آرامم می کرد اما من ارزش این زیبایی را نتوانستم به خوبی درک کنم ولی افتخارم وجود انها بود.
نماز – روزه – و دیگر حقوق دینی که به گردن داشتم و تازه با آن اخت شده بودم را به خدا می سپارم.
واما ایران – من افتخارم این است که ایرانی بودم و برای ایران گردنم زبری طناب دار را حس کرد.
در مورد نظام اسلامی حاکم چیزی نمی گویم چون حکایت عجیبی خواهد بود اگر زمانی کسی این نوشته را خواند:


تن کشته و گریه ی دوستان به از زنده و خنده ی دشمنان
مرا آر(عار) ابد از ان زندگی که سالار باشم کنم بندگی


آرش رحمان پور

۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

تصویری از خانواده و نزدیکان ندا در بیست و نهمین زادروزش بر سر مزار وی



تصویری از خانواده و نزدیکان ندا در بیست و نهمین زادروزش بر سر مزار وی
Neda's Family Over Her Grave


بیش از دو سال از پر کشیدن ندا می گذرد ...
و چه صبورانه خانواده به ویژه مادر؛ این بانوی شجاع، رنج جانکاهِ فقدان او را تحمل می کنند...

کاسپین ماکان

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

To those whose hearts still beat for freedom and peace:




To those whose hearts still beat for freedom and peace:

Neda came to this world like a ray of light on Monday, January 23. Before her 27th birthday, On June 20th 2009, with a spirit filled with joy for freedom and pride in her country, she joined an opposition rally during which she was shot in the heart and killed by the Islamic Regime.

This is only one of thousands of crimes committed by Islamists in the past three decades. This time, however, Neda’s murder took place in front of thousands of protesters’ eyes. A few brave people used their mobile phone to document Neda’s last minutes and her horrific death. Soon after, the whole world saw the video and photos of her brutal death, which were broadcasted by the international news agencies. 

The following day, after the receipt of her body and her burial, I witnessed the pressure that the Islamic Regime agents were putting her family under. They forced her family to provide a signed document in which they agreed to hide and deny Neda’s death. Keeping her family’s safety into consideration, I began to tell Neda’s story to the international media. Since I was a reporter myself and had connections with and was a member of various internal and international news agencies, and with the help of a few brave female colleagues, I managed to abolish Islamic Regimes’ dirty scheme to deny Neda’s death and its unrealistic stories about her. At the time, however, I was unable to clearly explain the reason behind Neda’s participation in the protests due to safety concerns over her family. Regardless, through various important channels, I managed to publish about the Islamists’ attempt to hide Neda’s story and uncover the brutal means used by the regime during the crackdowns. As a result, the government did not succeed to justify their inhumane behavior towards the protesters.

Without fear, I persisted to be Neda’s voice to the extent that after 3 days, IRNA and Seda and Sima (Iran’s the central news agency) controlled directly by the Islamic Republic’s News and Intelligence organization, saw no option but broadcasting the news about Neda’s death. They knew me as a writer, film maker, reporter and were familiar with my work which included books, movies, and reports that up until then were more focused on history, nature, and in some occasions on political issues related to my opposition to the government and Islam. Soon after, two groups from both news agencies approached me on different times and requested interviews. I accepted on the condition that I would be allowed to talk with no restriction. They agreed; and in the presence of my lawyer, I was interviewed in my office and home. In two sessions that each took one hour, I first spoke of Neda’s murder by the Islamic Regime and the regime’s brutal crackdown. Later on, during the second interview, I directly spoke against the regime and addressed Khamenei and Ahmadinejad and hold them directly responsible for the crimes committed against the Iranian people. I knew that these interviews will never be broadcasted, but I was sure that they would be brought to the attention of regime’s high officials. As explained before, they were forced to publish some parts of my interview with major revisions.

Neda and I knew each other more than 2 months; but as she always said, for thousands of reasons, our bond was very deep. She had become everything I had in life. She was gone, and I was left with nothing. I was alone; but there were reasons that gave me the power to voice my opinion fearlessly; reasons that I whole-heartedly shared with her; reasons that were nurtured by Neda’s captivating words and messages and her desire to see the freedom of Iranians and the end to the Islamic Regime.

Now, facing the war that I had started with the Islamic Regime, I could not see any future for myself but being executed by the regime. My future was no longer of any importance to me. Before my arrest, I had some peace of mind that the regime would not be able to accuse me of anything since I did not belong to any political groups inside and outside of Iran; and that I was professionally well regarded and always worked independently. As a result, my efforts were more focused on staying strong and becoming Neda’s voice.

Neda never participated in any elections and never voted. She always said: my birth certificate is clean and will remain clean. She believed that we would be cheating ourselves if we participated in elections that were not even rigged because the regime will always nominate those that are from within the infrastructure of the Islamic Regime. She always said: the very basis of the regime is the main reason for our misfortune! Changing a few players within the government is nothing but an effort to maintain and to prolong the Islamic Regime’s existence and enhancing the pressure and the destruction this government has brought upon our people and country.

I am addressing those who support the Islamic Republic under the umbrella of reform: Neda was weary of your so-called “Islamic Revolution”. She always criticized her parents and told them: “You and people like you who followed the criminal Khomeini, brought destruction upon Iran”. After her death, her parents talked about Neda’s opinion to the media as well.

I could not let Neda’s voice go silent just like the voice of many of my countrymen who became silent under pressure and threat. On the other hand, I also had to stop the reformists or better said the opportunists from owning Neda’s name and using her image to benefit the Islamic Regime. Therefore, before my arrest, I single-handedly stood against such trickeries and l did all I could so that the world remembers Neda’s vision and message just like it will always remember her innocent face.

It did not take long for Neda’s voice to be heard from millions all over the world. Her voice had turned into a loud scream that shook the pillars of the Islamic Regime; and soon after thousands of Nedas emerged. It was then that we saw people’s quest for freedom around the world took a new shape. Neda’s message was freedom, equality, and peace for all; and this is what made her immortal. Senator John McCain once said: Neda departed with her eyes open. Shame on us who live with our eyes closed.

In celebration of this day, with a message of unity, once again, let’s rise against the sadistic Islamic Regime.

I salute all those who will be remembered for losing their lives for freedom and for planting the seed of awareness in our society.

Freedom to Whole of The World
Caspian Makan