جستجوی این وبلاگ

‏نمایش پست‌ها با برچسب شعر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شعر. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۲ خرداد ۲۹, چهارشنبه

The secret of love / راز عشق


The secret of love

Once again, my heart is heavy
As if she is still waiting
Love is not about the past nor the future
It has no beginning and no end

***

Your heart full of kindness, takes over my existence
It was with you when I could taste how it was to become better yet,
My young heart has been perishing since you are gone
With your departure,
A deep scar has decorated my soul
And this burning wound, will always remain with me
What's left from the past is a Spring that looks more like Autumn
I have a deep desire to leave it all
As I will only be truly free when I kiss the face of death...

" Caspian Makan "



برای ندا ...



"راز عشق"

دلم گرفته دوباره
انگار هنوز منتظره
عشق که دیروز و فردایی نداره
آغاز و پایانی نداره
* * *
قلب آکنده از مهرت، سراسر وجودم
طعم بهتر بودن را با تو چشیدم اما
در فراغت، فرسود، دل جوانم
با رفتن تو ، زخم عمیقی به جان نقش بست
که سوزش این زخم، یادگار ماندگار توست
از گذشته خزونی در بهاران پیش رو مانده
اکنون شوق جان سپردن دارم
آنگاه آزادم که بوسه بر سیمای مرگ نهم

" کاسپین ماکان "

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

ندا با ما سخن می گوید...

هم میهنان گرامی‌،

این ویدئو با هدف روشنگری و تحریم انتصابات در پیکار با حکومت ضد انسانی‌، ساخته شده است.
امید است همه ما در بازستانی سرزمین ایران بکوشیم.

آزاد باد میهن و هم میهن،
کاسپین ماکان







۱۳۹۲ فروردین ۱, پنجشنبه

بهار ما

بوی بهار و آواز پرندگان را به خاطر نمی آورم...
سال هاست که سبزه، در سفره هفت سین ما،
در انتظار از راه رسیدن بهار، خشک می شود.
گر چه سودجویان، سبزه را پیش روی ما، نقاشی می کنند.
ولی می‌دانیم که آن را، در پس پرده، به آتش می کشند.
و عده‌ای هم به اشتباه گٔل‌های بی‌ طراوت مصنوعی، به یکدیگر، هدیه می دهند...
اما همچنان بهار، شرمسار از آمدنش، 
وقتی‌ میهن هنوز، در تصرف جنایت پیشه گان و چپاول گران، می سوزد...
*** 

نسل دانایان در زیر خاک مدفون گشته اند یا در زندان‌ها اسیر، و یا دور از وطن، سرگردان.
آری بهار، در راه نیست،
هنگامی که حتا یک سین هم بر سفره بسیاران،
در سرزمین زرین، یافت نمی‌شود!
و به جای هر سین،
بوی خون و باروت، صدای رنج دردمندان، در فضا و زمان، پر شده است.
باران، تلنگر بر پنجره را فراموش کرده،
پرنده ها دیگر، کنارمان نمی‌‌خوانند،
بهار، از پشت در‌های بسته خانه ها،
در سکوتی غم انگیز، عبور می‌کند،
بی‌ آنکه به یاد بیاوریم،
امید که هرگز، خاموش و خود نگر نمانیم... 
کاسپین ماکان
فروردین ۱۳۹۲


۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

زندانی به وسعت دنیا!

زندانی به وسعت دنیا!

وقتی‌ نمی‌‌توان بوسه به خاک وطن زد،
و یا عطر گٔل‌هایش را بویید،
وقتی‌ از پیکر بی‌ جانمان هم در وحشتند، 
و حضورمان را در وطن، نشانِ ممنوع می‌‌زنند،
پس به زندان دنیا خوش آمدیم!
چه فرق می‌کند؛ در اوین به زنجیر باشیم،
یا در پهنه ی دنیا اسیر؟
وقتی‌ در خاکمان به خاک  نمی‌‌رویم
و وقتی‌ در خواب هم، به خواب؟
چون دیرزمانیست که بی خردانِ اسلامی، 
اندیشه را به آتش می کِشند
و فرزندان ایران زمین را به مسلخ و دار،
                      ***
خودستایان، سرزمینمان را به ویرانگاه بدل ساخته و خود،
به گوشه ای خزیدند، یا به رنگ دیگر برآمدند،
اما من و تو همچنان اسیریم، چه در وطن، یا که غربت...

کاسپین ماکان


پاسپورت کاسپین ماکان


۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

هزار تکه ندا!

چشم‌هایت را در حدقه می‌‌چرخانی ... و ... می‌ چرخانی ... و می‌‌چرخانی
ولی‌ به بالا خیره نمی‌مانی...
آرام ... خیلی‌ آرام ... چشم‌هایت را می‌بندی.
دست‌هایت را که دو طرف سرت گذشته بودی میگذاری روی سینه ات و بلند می‌‌شوی...
یکی‌ ضجه زد : ندا جان نترس ... دخترم نترس
تو آرام گفتی‌ : نمی‌‌ترسم ... شما هم نترسید
بعد یکباره هزار تکّه شدی ... هزاران هزار تکّه
و هر تکه ات خودش را جا داد در قلبِ ما ...
در قلبِ همه ی آنهایی که مرگ را با چشمانِ تو دیده بودند!
انگار همه ی ما شدیم ندا!
چقدر دوست دارم پیراهن خونین تو را دامنِ پر لکه‌ای کنم بر تن‌ِ کسی‌ که بی‌ هوا ، هوای سینه ی تو را درید...
چقدر دوست دارم از مادرت بپرسم زاد روزِ فرزندی را که دیگر نداری ، چطور جشن میگیری؟؟
چقدر دوست دارم جایِ خالیت را در آغوش بگیرم و بگویم تو نترسیدی ... ما هم نمی‌‌ترسیم...
چقدر دوست دارم رو به تمامِ تفنگ‌هایِ دنیا بایستم و فریاد بزنم...
امروز ، روزِ تولد ندا ، روزِ تولدِ همه ی ماست...
راستی‌ ....
اگر این بهمن اینجا بودی ...
چند ساله می‌‌شدی؟

نیکی‌ فیروزکوهی




هاجر رستمی مطلق، مادر ندا آقاسلطان