جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

به یاد دلیران ایران زمین

جاوید نامان؛ آرش رحمانی پور و علی‌ زمانی‌ همسایهٔ من در سیاه چاله اوین، در سلول مجاورم بودند. هر روز پنهانی به هم نگاه می کردیم و بدون کلامی از حفره روی درهای فولادی، با هم حرف می زدیم.
آن روزها مظلومانه و بی‌ هیچ گناهی تنها برای ایجاد وحشت میان مردم، به دست خون آلود رژیم اسلامی، به قتل رسیدند.
یکی از هم سلولی‌هایم موفق شد، در موقعیتی، با این عزیزان وقتی‌ در مسیر رفتن به دادگاه نمایشی بودند، حرف بزند. این دو جوان مثل بسیاری دیگر از هموطنان فقط به جرم آزادی واقعی‌، شجاعت و روشن بینی‌، کشته شدند. مزدوران حکومت خون خوار، به آنها وعده داده بودند؛ که اگر حقایق را کتمان کرده و در اعترافات نمایشی و عوام فریبانه شرکت کنند، زنده می مانند، ولی‌ پس از آن طولی نکشید که وحشت بزدلان و کور دلان اسلامی، از آگاهی‌ و دلیری این وطن دوستان و آزادی جویان واقعی‌، باعث شد تا آنان را به جوخهٔ مرگ بکشانند... اما آن ها در میان ما زنده و جاودان خواهند بود.


کاسپین ماکان



نامه آرش رحمانی پور زندانی اعدام شده:

آرش رحمانی پور زندانی سیاسی است که در بهمن ماه سال گذشته و در سن ۱۸ سالگی به اتهام عضویت در انجمن پادشاهی در زندان اوین اعدام شد. نامبرده در طول بازداشت خود در بند ۲۰۹ زندان اوین اقدام به نوشتن دلنوشته ای نموده است. وی همچنین در آخرین لحظات حیات خود وصیت نامه ای نگاشته است که متن آن را در پایان نامه می توانید مشاهده نمائید.


متن نامه ی آرش رحمانی پور که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است به شرح زیر است:

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد


نمی دونم کِی بود که فهمیدم وظیفه ای دارم و نسبت به اون خاکی که روش قدم می زارم مسئولم؛ فقط می دونم حالا که اسم این خاک و این سرزمین رو می شنوم غم عجیبی که پر از غروره تمام وجودم رو فرا میگیره. غرور رو بیشترمون داریم اما غم برای اینه که حتی ذره ای از وظایفم رو نسبت به کشورم انجام ندادم.

نمی دونم چرا باید این جای تاریخ ایستاده باشم، نمی دونم این خاک تاکی نباید روی آسایش ببینه!!!


به بالای این سالیان دراز 
به ایران نیامد بجز سوز و ساز

ز دشمن بجز آتش و خون نبود 
بجزغرش دیو مجنون نبود


بسوزاند دشمن کتاب مرا 
همه رامش و خُر و خواب مرا

این خاک ماست، همه ی زندگی ماست همه هویت ماست. آرزوم اینه که همه بدونند در مقابل این خاک وظیفه ای دارند.


اما از حق نگذریم. بد جوری اشتباه کردم شاید همین علاقه بیش از حد جلوی چشمام رو گرفت و باعث شد مسیر درست انجام وظیفه رونبینم ولی مطمئن هستم اگه عمری باشه پیداش میکنم، بقول اون قدیس مسیحی: برای هر بنده ای یه چوپان و یک مسیر هست تا به چراگاه حقیقت برسه. این هم مسیر منه که داخلش هستم. درسته که سخته و مشکل درسته که تنهام و یه خرده خسته اما من همه این سختی ها رو برای رسیدن به اون حقیقت طلائی به جون می خرم چون باید وظیفه ام رو انجام بدم.

چو فردا نیاید بلند 
افتاب من و گرز و میدان و افراسیاب

حکایت من حکایت عجیبه که هنوز خودم درکش نکردم شاید توی چند بیت شعر بشه خلاصش کرد.

زان یار دلنوازم شکریست ما شکایت 
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

تصمیم گرفتم حرف هام رو بیشتر با خدای خودم بزنم فکر می کنم فقط اونه که حرف دلم رو میفهمه درسته که همه سختیهای این مسیر رو باید به جون بخرم اما بعضی گله ها رو باید به خود خودش گفت البته شاید یکی هم این نوشته ها رو خوند و فهمید درد ما چیه.

بی مزد بود منت هر خدمتی که کردم 
یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت

من برای عشق به کشورم تلاشی که از دستم بر میاد انجام می دم ولی گله ی من اینجاست که آیا مزد این عشق، گمراهی بود. من به امید کسی یا چیزی فعالیت نمی کردم اما از خدای خودم توقع داشتم کمکم کنه. اما شاید کرده باشد و من ندیده باشم.

رندان تشنه لب را آبی نمی هد کس 
گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت

ما کجا و عشق کجا من فقط لاف عشق می زنم ولی دلم بدجوری میگیره وقتی بین این مردم حتی لاف هم خریداری نداره، دلم بد جوری از درد بی عشقی میگیره.

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا 
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

دلم میگیره وقتی میبینم توی این دیار، عاشقی جرمه، جرمی که مجرمش بی گناه بالای دار میره !!!

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود 
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت


راهم رو گم کردم نه همراهی دارم نه تجربه ای. اما پرم از عطش رسیدن، پر از امید، پر از اعتقاد به هدف . گله ام اینه که چرا راهنماییم نمی کنی خدایا؛ شاید میکنی و باز من نمی بینم.

هرچند بردی آبم روی از درت نتابم جور 
از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت

خیلی چیزها از دست دادم و باز هم خواهم داد ولی یه چیز بزرگتری رسیدم و اون اطمینان به هدفم بود با این حال می دونم این مدعی عاشقی هیچ کاری برای کشورش نکرده.

به کوی میکده گریان و سر افکنده روم چرا که شرم همی آیدم زحاصل خویش

هر روز جوونهای این خاک روی زمین میوفتند و غرب و شرق باید دلشون برای اونها بسوزه نمی دونم چند ندا و ترانه باید کشته تا ... ولی امید دارم به جمله ی سروش که گفت: مرگ ترانه موسوی، ترانه مرگ نظام بود.

رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد.
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است...
خیلی حرف ها دارم که با شما عزیزا بزنم، چی شد، چی به من گذشت، اظهارات من معلول چه عللی بود چیزهایی که توقع نداشتم دیدم و شنیدم و هزار چیز دیگه که شاید باور نکنید چون هنوز خودم هم باور نکردم ولی با این همه نشد ابر و خم از سنگینی بار قفس مارا که این سنگین سبکتر باشد از بال مگس ما را اول از همه یه دنیا شرمندگی دارم برای همتون نیلوفر، جمال، سارا، پیام، خاله ی عزیز و عمه ی عزیز، سحر، بهاره و ... امیدوارم منو ببخشید به خاطر دلتنگی ها و لحظه هایی که پر از غم و دلهره شدید البته بین خودمون بمونه من همچین آدم دلچسبی هم نیستم ولی خوب خاطرات تلخ و شیرین زیادی با هم داشتیم حالا هم هر موقع دلم تنگ میشه سعی می کنم خوابتون رو ببینم.
از همه بیشتر نگران این هستم که عزیز هایی که به خاطر من روز هاشون رو از دست دادند من رو نبخشند می دونم خیلی سخت بود اما وجود شما توی این چهار دیواریها هزار بار روزگار من رو سختر می کرد. راستی زمزمه ی ناراحتی ها رو توی بازجویی ها و بعد از آزادیتون شنیدم ولی بسیار از کسان از من نزد شما بدگوئی کردند و هیچ از انچه گفته اند راست نبود است. و این کسان می توانند بد را خوب و زشت را زیبا جلوه دهند. از کسایی که این بهتانها را باور و گسترانده اند بیشتر باک دارم زیراکه هر کس سخن ایشان را بشنود چنین می پندارد که کسی به این کارها و جستجو ها روزگار می گذرانند خداوندان را باور ندارد. اینان هم پنهانند و هم آشکار اما من نمیتوانم آنان را نزد شما حاضر و سخنهایشان را رد کنم و باید برای دفاع خود باسایه و شیح در آویزم و بدون انکه حریف ظاهر شود به مدافعه و معارضه پردازم. پس ای گرامیان، این نکته را درست بدانید که من با دو دسته از مدعیان طرف هستم: یکی آنان که از دیرگاه از من {...} کرده اند و دیگر آنان که اخیرا من را به محاکمه کشیده اند و تصدیق کنید که در آغاز باید پاسخ مدعیان پیشین را بدهم زیرا که شما هم اول دعاوی انان را شنیده اید و تاثیر سخنان ایشان در ذهن شما بیش از دیگران بوده است. ای گرامیان من برای دفاع خود باید کوشش کنم که در زمانی بسیار اندک بهتانهایی که از مدتی دراز در اذهان شما ریشه دوانده از خاطر شما دور سازم و البته آرزومندم که کوشش من در صورتی که به حال شما و خودم نافع باشد نتیجه بدهد و بی گناهی من روشن گردد ولی در این باب به اشتباه نیستم و می دانم چه کاردشواری در پیش دارم و به هر حال کار خود را به خدا وامیگذارم چون مرد تسلیم بی دفاع به این موج مهاجم نیستم بر حسب تکلیف به مدافعه می پردازم با ان که میدانم این موج مرا با خود خواهد برد. 
پس برگردیم به مبدا این بهتان و سخنانی که ایم همه در مورد من گفته شده و "مدعی" آن را برای جلب من به محاکمه، دست آویز نموده است .
مدعیان پیشین چه می گفتند؟ هرگاه دعاوی ایشان را به صورت ادعانامه در بیاوریم این گونه می شود : آرش گناهکار است بنابر کنجکاوی فضولانه ی {...} خود می خواهد اوضاع آسمان و زمین را دریابد. روش گمراهی پیش گرفته و دیگران را به پیروی آن وا می دارد و به ایشان می آموزد. این است ادعای مدعیان و شما خود در تئاتر سبز آرش را دیدید که مدعی پرواز در هوا و دعاوی پوچ از همین فقرات بود. البته این بدان معنا نیست که من خود را کنار کشیده ام نکند که مدعی این راهم بر من گناه تازه گیرد. می گویند تو آموزگاری می کنی و مزد میگیری، این دروغیست بس بزرگ من چنین هندی را به درهم و دینار نمی فروشم و اساسا در این روزگار کسی را نمی شناسم که لیاقت این مهم را دارا باشد. اما آیا این مدعیان نیستند که این همه را در خود می بیند و جوانان را شهر به شهر می فریبند تا به ایشان بپیوندند و به اصل و ریشه ی خود پشت کنند. ای گرامیان اگر من چنین هنری داشتم بسی سرافراز بودم ولی افسوس که ندارم. اکنون شاید بپرسید که ای آرش پس تو چه می کنی ونسبت ها که به تو می دهند و شایع است از چه روست ؟ زیرا گر همواره مانند همشهریان دیگر بودی هر آینه این چنین سر زبان ها نبودی و آوازه نداشتی.
این سخن به جاست پس می کوشم که آشکارش کنم پس گوش دل و خود فرا دهید. ای گرامیان اقرار میکنم که دانشی دارم که موجب شهرتم شده اما نپندارید که دانشی فراتر از بشر باشد که بالعکس همه باید آن را دارا شوند ولی مدعیان، داعیه دار دانشی هستند فراتر از بشر که من ان را دروغ پنداشتم و این مهم آهنگ بهتان شد. و آن دانش را بخوبی می دانم که پروردگار مرا برای هدفی آفرید و ان چیزی نبود جز ساختن وطن، ساختن ابران بر پایه ی نیک پندار و نیک گفتارو نیک کردار. دیری در این اندیشه بودم و سرانجام بر سر آزمایش امدم و نزد یکی از بزرگان شنیدم که "به عمل کار برآید".
و چون این مسئله بر من آشکار گردید کوشیدم پندار را به کردار آورم و این کار سبب شد مدعیان از من بیزار شوند. ای گرامیان شرم دارم واقع امر را بگویم لیکن ناچارم و می گویم که بیشتر این مردمان بی دانشند و اگر بدانند هم، خود را به سفاهت میزنند. کلمات شیرین از زبان جاری می سازند ولی خود نمی فهمند که چه می گویند و فهمیدم که سبب سرایش و گویش زیبایشان عجیب اهداف پوچ و مادیست. ای گرامیان بدانید که همه ی این دشمنیهای خطرناک و بهتانهای ناروا که متوجه من نمودند سببش همین جستجو و تفتیش و دانشی است که گفتم. چون این مهم را دریافتم، برای مزید پیروی، فرمان خداوند هم رنگ خود را طلب کردم و چون از همشهریان نومید گشتم رو به بیگانه نهادم ولی آن کسان هم، کسان من نبودند. این وظیفه چنان مرا گرفتار ساخت که خود را فراموش کرده و چون در این عبادت خدا فرو رفتم روزگارم به سختی گرایید و به اینجا رسیدم. حال به مدعیان امروز بپردازم و دعاوی را به ادعا در آوریم میگویند آرش گناهکار است چون جوانی فاسد است و به خداوندان این کشور اعتقاد ندارد و خداوندان نو بجای آن میگذارد و اینک دعاوی را یک به یک در نظر بگیریم: من جوانی فاسدم چون گناهانی دارم. ای گرامیان من می گویم گناهکار مدعی است که امور جدی را سرسری می گیرد و بدون وجدان تاریخ مارا به زیر سوال می برد و چنان می نماید که به بعضی امور اعتنای تام دارد در صورتی هرگز عنایتی به آن نداشته، می پندارد با ماست اما با بیگانه دشمنی؛ دوستی می کند. میپندارد از ماست اما به تاریخ من ریشخند می زند. ایا این ریشخند گناه نیست که در خور سزا باشد.
شاید کسی بگوید ای آرش آیا شرمگین نیستی که در دنیا چنان زندگی کردی که جان خود را به خطر انداختی؟ در جواب به معترض خواهم گفت اشتباه در این است که اندیشه مرگ و زندگی نزد تو اهمیت دارد ولی چنین نیست و تنها چیزی که شخص باید نگران آن باشد این است که آنچه میکند درست است یا نا درست و حقیقت است یا باطل و ارزش است یا ... و گرنه تمام دلاورانی که در عرصه دفاع از این مرز جنگیدند از سفیهان بوده اند. ای گرامیان این اصلی مسلم است در نزد من که اگر کسی به حقیقتی شریف دست یابدکه در آن پایمرد باشد. نه از مرگ باندیشد و نه از خطر هراسد و شرافت را فدای سلامت نکند که اگر من جز این می کردم گناهکار بودم و خواه به هر شکلی که به حقیقتی برسم هرگز روش خود را تغییر نخواهم داد اگر چه هزار بار به عرصه ی هلاک در آیم. پس ای قضات ظلم، از مرگ من امیدوار و هراسناک باشید که پس از این خداوند هیچ گاه رحمت را بر طالب حق قطع نمی کند.

آنچه اکنون برای من پیش آمده از تصادف و اتفاق نیست و یقین دارم خیر من در این است که حتی دیگر زنده نمانم و از همه اندیشه های دنیا آسوده شوم. با آنکه میدانم مدعی هدف خیر نداشت و قصد آزارم داشت از آن گله مند نیستم چون در مقام گله نیست. اما از شما گرامیان درخواست دارم: "ایران را فراموش نکنید و آن را افضل بدانید بر نفع خود." 
نمی دانم اینک شاید و شاید وقت آن رسیده که از یکدیگر جدا شویم من آهنگ مردن کنم و شما در فکر زندگی باشید اما کدام یک بهره مند تریم جز خداوند هیچ کس آگاه نیست.
اگر این آخرین تیر من برای دفاع از ایران است بدانید که آرش جان خود درتیر کرد و آن را خواهدش افکند.

۸۸/۸/۱۰
اوین ۲۰۹ سلول ۱۲۱



متن وصیت نامه آرش رحمانی پور که ۱۰ دقیقه قبل از اعدام نوشته است:

به نام دوست
چیزی به پایان نمانده است.
پدر و مادر واژه های بود که زیباییش آرامم می کرد اما من ارزش این زیبایی را نتوانستم به خوبی درک کنم ولی افتخارم وجود انها بود.
نماز – روزه – و دیگر حقوق دینی که به گردن داشتم و تازه با آن اخت شده بودم را به خدا می سپارم.
واما ایران – من افتخارم این است که ایرانی بودم و برای ایران گردنم زبری طناب دار را حس کرد.
در مورد نظام اسلامی حاکم چیزی نمی گویم چون حکایت عجیبی خواهد بود اگر زمانی کسی این نوشته را خواند:


تن کشته و گریه ی دوستان به از زنده و خنده ی دشمنان
مرا آر(عار) ابد از ان زندگی که سالار باشم کنم بندگی


آرش رحمان پور

۱۳۹۰ بهمن ۲۱, جمعه

Caspian Makan - Firing to hollow Islamic thinking, with naked body



Golshifteh Farahani – Magazine “Le Figaro”, France
Photo: Jean Baptiste


In my childhood, when I was being confronted with the harsh scenes, for example taking action against the women who had no Hijab(Veil) or other problems like this, I was always asking myself this question: 
If the woman hair must not be seen, and being seen the woman hair is too bad that its consequence would be arrangement, inspection, and even sometimes killing the woman, why the human being comes to the existence quite naked?! 
Was the creator unable not to create these bad things at all or was he unable to put the baby inside a cloth or a leaf in the time of birth, and then let the baby to get out of the mother's body?! 
Later in my youth, I was confronted with a very tragic scene that I never forget. 
The security members of Islamic Government Air force did hit a beautiful woman by gun stock at the backyard of Ghasr-E-Firouzeh residential buildings because she had no Hijab; she died just a few minutes before being taken to the Ghasr-E-Firouzeh Hospital. 
After this short introduction, I would like to comment on the news about the published semi-naked photo of Iran & world favorite cinema actress in European media, and the reactions of the Islamic Government against her. 
Although many people got angry after seeing Golshifteh Farahani's photo and sent her insulting messages which clearly show their fatuity, the action done by this Iranian courageous lady is very much appreciated. 
The reaction of government against Golshifteh remembers me when some unreasonable persons took action against myself, when I did disclose the taboo of Islamic government by traveling to the Jewish land and negotiating to them about the common targets. 
Some people who think that are intellectual and try to establish a democratic system in Iran started reactions against me regardless the fatal blow that I did against the week-point of Islamic regim of Iran. These reactions clearly indicated that they are in a mutual agreement with the Islamists and far from the democracy and freedom. 
Unfortunately these kinds of accusations and insults are made not only by the advocates of Islamic government, and the reformists but by some people whose total entity is occupied by Islam cell by cell, and whose humanity is lost. This issue has resulted first in their agreement to the advocates of government and second in the disappointment and disunity of freedom champions. 
There are many ways to gain freedom and real democracy; undoubtedly all we need to apply our abilities, and to take responsibility in these directions. 
For having a free Iran in the future, the struggle should be directed in two general ways: 
First, struggle to irrationality, superstition and stupid religion rules, particularly Islam which are primarily against humanity and society, and are basically opposite the human nature. 
And second, attempt to overthrow the ruling religious dictatorship and establish a democratic and secular system. 
It is clear that artists can play key and more effective roles than others in this way. A group of artists in the country not only do not do anything, but also support the Islamic regime directly or even take action against people and their struggle for freedom. 
There are many examples of this issue. 
Fortunately, there are also intellectual and patriotic artists who are always struggling for enlightenment and truth. 
For instance, Mr. Asghar Farhadi, the respectful artist whose movie represented the thinking of part of Iranian people, and made the evil face of Islamic governess more clear to all. 
Golshifteh Farahani did use both struggling ways to collapse the taboo of unreasonable people, this would be very much admired. 
She sent many messages by making herself naked. One of these messages was a NO answer to the anti-woman regime that has been ruling to Iran for more than 14 centuries. 
She also sent a NO answer to a 33-year-old Islamic regime that made millions of Iranians displaced and homeless. She told another NO to the governmental reformists who try deceitfully to maintain the dementia government. And she told a YES answer to freedom and free thinking, not being slave, and real humanity. 
In conclusion, the way that we wear and drink never hurt anyone but; beheading based on superstition and religious beliefs, tearing the chest by bullet, torture, rape, and hanging leave no place for humanity. 

The hope of freedom,
Caspian Makan 



۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

تصویری از خانواده و نزدیکان ندا در بیست و نهمین زادروزش بر سر مزار وی



تصویری از خانواده و نزدیکان ندا در بیست و نهمین زادروزش بر سر مزار وی
Neda's Family Over Her Grave


بیش از دو سال از پر کشیدن ندا می گذرد ...
و چه صبورانه خانواده به ویژه مادر؛ این بانوی شجاع، رنج جانکاهِ فقدان او را تحمل می کنند...

کاسپین ماکان

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

گوشه هایی از سابقه حرفه ای کاسپین ماکان در ایران، پیش از سال ۱۳۸۸ - بخش اول

برای آنانی که سابقه و تجربه مرا نادیده می گیرند!

بسیاری از هنرمندان، اصحاب رسانه و فرهنگ دوستان در ایران با آثار بنده آشنایی کاملی دارند؛ چراکه در حوزه تاریخ، طبیعت و فرهنگ، فعالیت های بسیاری در انتشار کتاب، نوشتن مقالات، عکسبرداری حرفه ای، تحقیق و ساخت فیلم های مستند داشته ام و در این رابطه اطلاعات بسیاری در سایت ها و روزنامه ها انتشار یافته بود.

اما پس از کشته شدن ندا توسط مزدوران رژیم اسلامی و بعد از آن، دستگیری و انتقال من به اوین، عوامل حکومت در اولین اقدام برای مقابله با من، تمام اطلاعات درج شده در مورد آثار و فعالیت هایم، همچنین سخنرانی ها و گفت و گوهایم را از روی سایت ها و خبرگزاری ها حذف کردند.

ولی به همت دوستانی شجاع، بخشی از صفحات چاپ شده را، جمع آوری و به مرور از این طریق منتشر خواهم کرد.


کاسپین ماکان




روزنامه کارگزاران - به مناسبت نمایشگاه عکس های کاسپین ماکان از قونیه




گفت و گوی کوتاه روزنامه سرمایه با کاسپین ماکان





روزنامه ایران - گفت و گوی اختصاصی - آبشاری از رنگ
(نمایشگاه انفرادی عکس از کاسپین ماکان)




کاسپین ماکان - تهران امروز - مولانا، هدیه ای که ایران به جهان داد
(مقاله ای منتقدانه به برخورد حکومت با مولوی)




کاسپین ماکان - هفته نامه تخصصی آساره

سرمقاله ای بر علیه عملکرد دولت احمدی نژاد




عکسِ منتخبِ روزنامه همشهری - کاسپین ماکان


هزار تکه ندا!

چشم‌هایت را در حدقه می‌‌چرخانی ... و ... می‌ چرخانی ... و می‌‌چرخانی
ولی‌ به بالا خیره نمی‌مانی...
آرام ... خیلی‌ آرام ... چشم‌هایت را می‌بندی.
دست‌هایت را که دو طرف سرت گذشته بودی میگذاری روی سینه ات و بلند می‌‌شوی...
یکی‌ ضجه زد : ندا جان نترس ... دخترم نترس
تو آرام گفتی‌ : نمی‌‌ترسم ... شما هم نترسید
بعد یکباره هزار تکّه شدی ... هزاران هزار تکّه
و هر تکه ات خودش را جا داد در قلبِ ما ...
در قلبِ همه ی آنهایی که مرگ را با چشمانِ تو دیده بودند!
انگار همه ی ما شدیم ندا!
چقدر دوست دارم پیراهن خونین تو را دامنِ پر لکه‌ای کنم بر تن‌ِ کسی‌ که بی‌ هوا ، هوای سینه ی تو را درید...
چقدر دوست دارم از مادرت بپرسم زاد روزِ فرزندی را که دیگر نداری ، چطور جشن میگیری؟؟
چقدر دوست دارم جایِ خالیت را در آغوش بگیرم و بگویم تو نترسیدی ... ما هم نمی‌‌ترسیم...
چقدر دوست دارم رو به تمامِ تفنگ‌هایِ دنیا بایستم و فریاد بزنم...
امروز ، روزِ تولد ندا ، روزِ تولدِ همه ی ماست...
راستی‌ ....
اگر این بهمن اینجا بودی ...
چند ساله می‌‌شدی؟

نیکی‌ فیروزکوهی




هاجر رستمی مطلق، مادر ندا آقاسلطان

To those whose hearts still beat for freedom and peace:




To those whose hearts still beat for freedom and peace:

Neda came to this world like a ray of light on Monday, January 23. Before her 27th birthday, On June 20th 2009, with a spirit filled with joy for freedom and pride in her country, she joined an opposition rally during which she was shot in the heart and killed by the Islamic Regime.

This is only one of thousands of crimes committed by Islamists in the past three decades. This time, however, Neda’s murder took place in front of thousands of protesters’ eyes. A few brave people used their mobile phone to document Neda’s last minutes and her horrific death. Soon after, the whole world saw the video and photos of her brutal death, which were broadcasted by the international news agencies. 

The following day, after the receipt of her body and her burial, I witnessed the pressure that the Islamic Regime agents were putting her family under. They forced her family to provide a signed document in which they agreed to hide and deny Neda’s death. Keeping her family’s safety into consideration, I began to tell Neda’s story to the international media. Since I was a reporter myself and had connections with and was a member of various internal and international news agencies, and with the help of a few brave female colleagues, I managed to abolish Islamic Regimes’ dirty scheme to deny Neda’s death and its unrealistic stories about her. At the time, however, I was unable to clearly explain the reason behind Neda’s participation in the protests due to safety concerns over her family. Regardless, through various important channels, I managed to publish about the Islamists’ attempt to hide Neda’s story and uncover the brutal means used by the regime during the crackdowns. As a result, the government did not succeed to justify their inhumane behavior towards the protesters.

Without fear, I persisted to be Neda’s voice to the extent that after 3 days, IRNA and Seda and Sima (Iran’s the central news agency) controlled directly by the Islamic Republic’s News and Intelligence organization, saw no option but broadcasting the news about Neda’s death. They knew me as a writer, film maker, reporter and were familiar with my work which included books, movies, and reports that up until then were more focused on history, nature, and in some occasions on political issues related to my opposition to the government and Islam. Soon after, two groups from both news agencies approached me on different times and requested interviews. I accepted on the condition that I would be allowed to talk with no restriction. They agreed; and in the presence of my lawyer, I was interviewed in my office and home. In two sessions that each took one hour, I first spoke of Neda’s murder by the Islamic Regime and the regime’s brutal crackdown. Later on, during the second interview, I directly spoke against the regime and addressed Khamenei and Ahmadinejad and hold them directly responsible for the crimes committed against the Iranian people. I knew that these interviews will never be broadcasted, but I was sure that they would be brought to the attention of regime’s high officials. As explained before, they were forced to publish some parts of my interview with major revisions.

Neda and I knew each other more than 2 months; but as she always said, for thousands of reasons, our bond was very deep. She had become everything I had in life. She was gone, and I was left with nothing. I was alone; but there were reasons that gave me the power to voice my opinion fearlessly; reasons that I whole-heartedly shared with her; reasons that were nurtured by Neda’s captivating words and messages and her desire to see the freedom of Iranians and the end to the Islamic Regime.

Now, facing the war that I had started with the Islamic Regime, I could not see any future for myself but being executed by the regime. My future was no longer of any importance to me. Before my arrest, I had some peace of mind that the regime would not be able to accuse me of anything since I did not belong to any political groups inside and outside of Iran; and that I was professionally well regarded and always worked independently. As a result, my efforts were more focused on staying strong and becoming Neda’s voice.

Neda never participated in any elections and never voted. She always said: my birth certificate is clean and will remain clean. She believed that we would be cheating ourselves if we participated in elections that were not even rigged because the regime will always nominate those that are from within the infrastructure of the Islamic Regime. She always said: the very basis of the regime is the main reason for our misfortune! Changing a few players within the government is nothing but an effort to maintain and to prolong the Islamic Regime’s existence and enhancing the pressure and the destruction this government has brought upon our people and country.

I am addressing those who support the Islamic Republic under the umbrella of reform: Neda was weary of your so-called “Islamic Revolution”. She always criticized her parents and told them: “You and people like you who followed the criminal Khomeini, brought destruction upon Iran”. After her death, her parents talked about Neda’s opinion to the media as well.

I could not let Neda’s voice go silent just like the voice of many of my countrymen who became silent under pressure and threat. On the other hand, I also had to stop the reformists or better said the opportunists from owning Neda’s name and using her image to benefit the Islamic Regime. Therefore, before my arrest, I single-handedly stood against such trickeries and l did all I could so that the world remembers Neda’s vision and message just like it will always remember her innocent face.

It did not take long for Neda’s voice to be heard from millions all over the world. Her voice had turned into a loud scream that shook the pillars of the Islamic Regime; and soon after thousands of Nedas emerged. It was then that we saw people’s quest for freedom around the world took a new shape. Neda’s message was freedom, equality, and peace for all; and this is what made her immortal. Senator John McCain once said: Neda departed with her eyes open. Shame on us who live with our eyes closed.

In celebration of this day, with a message of unity, once again, let’s rise against the sadistic Islamic Regime.

I salute all those who will be remembered for losing their lives for freedom and for planting the seed of awareness in our society.

Freedom to Whole of The World
Caspian Makan

به آنان که قلبی تپنده برای ایران دارند؛

به آنان که قلبی تپنده برای ایران دارند
 

 
دوشنبه، ۳ بهمن برابر با ۲۳ ژانویه، زادروز طلوع ندا است، وی در بیست و ششمین بهار زندگی اش، با روحیه‌ای لبریز از شوق به میهن و آزادی، در پی‌ مخالفت با رژیم خودکامه اسلامی، عاقبت در سی‌‌ام خرداد ماه ۸۸ توسط دژخیمان جنایتکار، با شلیک مستقیم گلوله به قلبش، به قتل رسید.
این تنها یکی‌ از هزاران نمونه از جنایات اسلامگرایان بود که در طول سه دهه حاکمیت مذهبی‌ انجام گرفت. ولی‌ این بار در وسط خیابان، درست در برابر چشم مردم معترض و مخالف حکومت انجام شد. صحنهٔ هولناک و جانسوز از آخرین لحظات زندگی‌ ندا توسط چند هم میهن شجاع به وسیلهٔ دوربین تلفن موبایل تصویربرداری شده و چند ساعت بعد در تیتر اخبار رسانه‌های بین‌المللی قرار گرفت تا مردم جهان ناظر آن باشند.
فردای آن روز، پس از تحویل پیکر ندا و دفن وی، وقتی‌ متوجه شدم مزدوران امنیتی خانواده ندا را زیر فشار شدید و تهدید برای سکوت و حتی انکار موضوع قرار داده اند، و از یکایک آنان تعهد کتبی‌ گرفته اند، آنگاه با پذیرفتن همه بار مسٔولیت تا جایی‌ که اعضای خانواده با خطر جدی روبرو نشوند، شروع به افشای مساله از طریق رسانه‌های بین‌المللی کردم و از آنجایی که خود یک خبر نگار بودم و در همین رابطه فعالیت های حرفه‌ای و عضویت‌های گوناگون داخلی‌ و بین المللی داشتم، با کمک چند نفر از همکاران که بانوان با شهامتی بودند، ظرف چند ساعت موفق شدم تا نقشهٔ کثیف مزدوران وحشت زده، در مورد انکار قتل ندا و سناریو سازی راجع به او را، کاملاً بر هم بزنم. گرچه تنها به دلیل امنیت خانواده ندا ناچار شدم به طور واضح علت حضور ندا را در آن شرایط شرح ندهم، اما انتشار و پوشش خبر افشای قتل ندا توسط نیروهای دولتی، و علاوه بر آن گزارش‌هایی‌ که راجع به نحوهٔ سرکوب مردم در مهمترین رسانه‌ ها، منتشر کردم، به قدری گسترده بود، که حیله گران اسلامی هرگز موفق به توجیه قابل قبولی در مورد این اقدام ضدّ انسانی‌ خود نشدند.
بی‌ هیچ ترسی‌، این اطلاع رسانی را تا جایی‌ ادامه دادم، که پس از گذشت ۳ روز، رسانه‌‌های حکومتی از جمله ایرنا (خبرگزاری جمهوری اسلامی) و واحد مرکزی اخبار سازمان صدا و سیما که زیر نظر مستقیم دستگاه اطلاعاتی‌ و امنیتی رژیم کار میکنند، ناگزیر به اعلام این خبر یعنی‌ کشته شدن ندا گردیدند! آنها بنده را به عنوان نویسنده، فیلمساز و روزنامه نگار به خوبی می شناختند و با آثارم نیز، از جمله کتاب ها، فیلم‌ها و گزارش‌هایم که تا آن زمان بیشتر پیرامون مسائل تاریخی‌ و طبیعت بوده و همچنین گاهی به صورت موشکافانه همراه با مسأل سیاسی بر علیه دستگاه حاکمیت و اسلام بود؛ آشنایی داشتند.
سپس دو تیم در دو زمان متفاوت از دو رسانه یاد شده به سراغم آمدند و درخواست ضبط گزارش کردند. من نیز با این شرط پذیرفتم که بدون هیچ محدودیتی حرف بزنم. آن ها قبول کردند و حاضر شدم در حضور وکیل خود در دفتر و منزلم گفتگو را انجام بدهم. در دو جلسه ی ۱ ساعته ، نخست در مورد ترور ندا، توسط عوامل رژیم و سرکوب وحشیانه مردم صحبت کردم و بعد، بر علیه حکومت و به طور مستقیم، خطاب به شخص خامنه‌ای و احمدی‌نژاد به عنوان بانیان و رهبران این جنایت‌ها پیام هایی دادم. بدیهی‌ بود که هرگز پخش نخواهد شد اما حداقل میدانستم که به گوش مقامات مربوطه می‌رسد، که رسید. البته همانطور که پیش از این گفتم، آن ها سرانجام چند ساعت پس از گفتگو با من، بخش‌های کوتاهی‌ را با تغییر منتشر کردند.
من و ندا بیش از ۲ ماه بود که باهم آشنا شده بودیم اما به قول ندا به هزاران دلیل، وابستگی عمیقی بین ما شکل گرفت، بنابراین ندا همه‌ٔ هستی‌ من بود! او دیگر رفته بود، و من در حقیقت برای از دست دادن هیچ نداشتم. تنها بودم، اما دلایل زیادی بود که به من نیرو می بخشید، تا بدون هراس حرف بزنم.
مهم ترینِ آن ها صحبت های ساده و نافذ ندا و همچنین خواسته‌هایش از من بود که به سرنگونی رژیم و آزادی مردم که همان آرزوی دیرینه من نیز بود ختم می شد.
حال در مقابل جنگی که به طور مستقیم با حکومت جنایتکار اسلامی به راه انداخته بودم، پایانی جز اعدام، برای خود پیش بینی‌ نمی کردم! دیگر اهمیت نداشت که چه سرنوشتی در انتظارم است.
تا قبل از دستگیری ام خیالم از این جهت راحت بود؛ که چون همیشه برای مقابله با حکومت کاملاً مستقل و به شیوهٔ خود عمل می‌کردم و از طرفی‌ هرگز عضو گروه‌ها و حزب‌های داخل یا خارج از کشور نبودم و به واسطهٔ‌ شغلم بسیاری مرا می شناختند، کمتر نگران بودم که بخواهند اتهامی به من وارد کنند که به نفعشان تمام بشود. به همین لحاظ تلاش می‌کردم قوی بوده و صدای ندا باشم.
ندا هیچ وقت و به هیچ عنوان در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده و هرگز رأی نداده بود! به قول خودش شناسنامه اش پاک بود و پاک باقی‌ ماند.
استدلال ندا این بود که شرکت در انتخابات حتی اگر در نهایت تقلبی هم صورت نگیرد، خیانت به خود ماست! چون حکومت، افرادی را روی کار خواهد آورد، که خودش پرورش داده باشد! همیشه میگفت: اساس حکومت اسلامی باعث همهٔ بدبختی هاست! پس تغییر چند مهره جز تداوم بخشیدن، به بقای رژیم و البته فشارها و ویرانی های بیشتر، نتیجهٔ دیگری به بار نمی آورد. این را به آن دسته از حامیان حکومت اسلامیِ موسوم به اصلاح طلب ها میگویم: ندا از این به اصطلاحِ شما "انقلابِ اسلامی" بیزار بود و همیشه از پدر و مادرش انتقاد می کرد، میگفت: شما و امثال شما که به دنبال خمینی جنایتکار رفتید، کشور را به ویرانی کشاندید. این نکته‌ای است که پس از ندا مادر و پدر محترم ایشان نیز در رسانه‌ ها مطرح کردند.
نباید اجازه میدادم تا فریاد ندا مثل بسیاری از هموطن‌های دیگر به خاطر فشار و تهدید بازماندگان، در سکوت و ابهام خاموش شود، و از طرفی‌ باید مانع آن می شدم که اصلاح طلبان یا همان فرصت طلبان، نام ندا را مصادره کرده و از وی برای نسخه دیگری از حکومت اسلامی سوء استفاده کنند.
بنابراین پیش از بازداشتم، با اقداماتِ به موقع، یک تنه در مقابل این دسیسه‌ها ایستادم، و تنها سعی‌ کردم تا مردم دنیا هدف پاک ندا را همچون چهره معصومش بشناسند.
طولی‌ نکشید که صدای ندا از گلوی میلیون ها نفر در سراسر گیتی‌ به فریادی رسا مبدّل شد که پایه‌های حکومت های مستبد را در تمام دنیا به لرزه درآورد و اندک زمانی‌ بعد هزاران ندا روییدند.
و بدین ترتیب قیام و خیزش آزادی خواهانه مردم، در تمام جهان شکل تازه و گسترده‌تری به خود گرفت.
پیام ندا، آزادی، برابری و صلح برای همه مردم بود و این همان احساسی بود که او را جاودان ساخت.
سناتور جان مک کین، می گوید: ندا با چشمانی باز از دنیا رفت. وای بر ما که با چشمانی بسته زندگی کنیم...
در گرامیداشت این روز بار دیگر با پیام همگرایی بر علیه حکومت جنون اسلامی، به پا خیزیم.
درود من به تمام جاوید نامان راه آزادی که با تقدیم جان خود دانه های آگاهی را در سرشت اجتماع کاشتند.

آزاد باد وطن و هموطن
کاسپین ماکان

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

شلیک به تفکر پوچ اسلامی، با بدن عریان


از زمان کودکی ام، وقتی با صحنه های وحشیانه در برخورد با افرادی که مثلاً حجاب نداشتند یا با مسائلی از این دسته روبه رو می شدم همیشه سوالی در ذهنم به میان می آمد که اگر موهای سر یک نفر نباید دیده شود، و آن قدر بد است که این کار به دستگیری، بازجویی و حتی گاهی به قتل وی منجر می گردد، پس چرا در زمان آفرینش کاملاً عریان به دنیا می آید؟! 
آن آفریننده نمی توانست این چیزهای بد را اصلاً به وجود نیاورد یا از همان اول داخل یک پارچه ای، برگی بپیچاند و بعد از شکم مادرش بیرون بیاورد؟!
بعدها در زمان نوجوانی با صحنه تاسف بار و جانسوزی روبه رو شدم که هیچ گاه از یادم نمی رود.
نیروهای حفاظت و اطلاعات نیروی هوایی رژیم اسلامی در محوطه منازل سازمانی قصر فیروزه به خاطر به اصطلاح بدحجابی یک دختر زیباروی، با قنداق اسلحه به سرش ضربه ای زدند که به فاصله چند دقیقه تا رسیدن به بیمارستان قصر فیروزه غرق در خون شد و در مقابل چشمانم جان سپرد.
این مقدمه کوتاهی بود تا در اینجا پس از انتشار تصویر نیمه عریان بازیگر محبوب سینمای ایران و جهان در رسانه های اروپایی و یورش سپاهیان اسلام به وی، به مواردی راجع به آن اشاره کنم.
گرچه عده بسیاری با دیدن تصویر گلشیفته فراهانی خشمگین شده و با نوشتن پیام های توهین آمیز بر بی خردی خود صحّه گذاشته اند، اما این اقدام از طرف این بانوی شجاع ایرانی بسیار قابل ستایش است.
برخورد با گلشیفته مرا یاد حمله جمعی از نادانان به خودم انداخت.
زمانی که تابوی اسرائیل، یا همان دشمن فرضی رژیم را شکستم.
تصور کنید در میان عده بیشماری که کلمه "یهودی" جزء رکیک ترین فحش هایشان محسوب می شود، به سرزمین یهودیان سفر کردم و با آنان از هدف های مشترکی سخن گفتم.
پس از آن به جای توجه به ضربه مهلکی که درست بر نقطه ضعف رژیم وارد ساختم، حملاتی به شخص من از طرف آنانی که به اصطلاح خود را روشن دانسته و در تلاش برای دمکراسی هستند، انجام گرفت؛ در حالی که این جهت گیری ها به خوبی روشن کرد که این افراد بر سر یک سفره با اسلام گراها نشسته اند و طبیعتاً فرسنگ ها از معنای دمکراسی و آزادی به دورند.
نکته اینجاست که اینگونه جبهه گیری ها و بدگویی ها نه تنها از سوی حامیان حکومت و اسلام و اصلاح طلبان صورت می گیرد، بلکه متاسفانه از طرف برخی از مردمی هم مطرح می گردد که انگار اسلام در تک تک سلول های مغزیشان جای گرفته و انسانیت را از آن ها ربوده است و این مسئله اولاً همراهی با حامیان حکومت را در بر داشته و دیگر آنکه باعث ناامیدی ها و از میان رفتن همگرایی در بین مبارزین راه آزادی شده است. 
در راه رسیدن به آزادی و دست یابی به دمکراسی حقیقی، روش های گوناگونی وجود دارد که بدون تردید یکایک ما در انجام آن به نوعی توانایی و مسئولیت داریم. 
برای فردای آزاد ایران، بایستی به مبارزه در دو بخش کلی پرداخت.
اول مقابله با بی خردی، خرافات و قوانین ابلهانه مذهبی به ویژه اسلام، که اصولاً بر ضدّ انسان و اجتماع بوده و کاملاً در تضاد با طبیعت بشر است.
و دوم تلاش برای سرنگونی حاکمیت دیکتاتوری مذهبی و تبدیل آن به یک نظام سکولار و دمکراتیک.
روشن است که هنرمندان بیش از همه می توانند نقش های کلیدی و موثرتری را ایفا کنند. آن هم در این آستانه که ضرورتش بیش از هر زمان دیگری احساس می شود.
دسته ای از هنرمندان در داخل کشور نه تنها در این راه هیچ تلاشی نمی کنند، بلکه شوربختانه حتی دست به حمایت مستقیم از رژیم اسلامی می زنند و یا بر ضد مردم و رستاخیز آنان فعالیت می کنند. که در این باره نمونه های بسیاری قابل ذکر است. اما خوشبختانه هنرمندان روشن و وطن پرستی نیز حضور دارند که همواره برای روشنگری و بازگویی حقیقت در تلاشند.
گلشیفته فراهانی به درستی هرچه تمام با شکستن تابوهای ناآگاهان از هر دو راه برای مبارزه استفاده کرد که در جای خود شایان تقدیر است.
عریان شدن این بانو پیام های بسیاری دارد، از جمله "نه" گفتن به حکومت ضدّ زن، که بیش از 14 قرن است که بر سر ایرانیان سایه سیاهی افکنده است.
همچنین در سه دهه گذشته که به واسطه آن میلیون ها نفر امروز دیگر بین ما نیستند و یا در گوشه و کنار دنیا آواره اند و "نه" گفتن به روی دیگر سکه رژیم، یعنی اصلاح طلبان که با حیله گری، همچنان در پی بقای حکومت جنون هستند.
و "آری" گفتن به آزاد زیستن و اندیشیدن، به برده نبودن و بازگشتن به حقیقتِ انسان بودن.
در نتیجه چگونه پوشیدن و نوشیدن که تنها قراردادهای خودساخته افراد است، هرگز نمی تواند به کسی صدمه بزند. ولی به خاطر خرافات و عقاید مذهبی با شمشیر سر دیگران را قطع کردن، با گلوله سینه ای را شکافتن، شکنجه، تجاوز و حلق آویز کردن است که هیچ جایی از انسانیت باقی نمی گذارد.
به امید آزادی اندیشه 
کاسپین ماکان


۱۳۹۰ دی ۲۴, شنبه

کجایند یاران...؟!


"عبدالله مومنی" و ‎"مجید دری" دوستان هم سلولی من در سیاه چاله اوین بودند.

این عزیزان مبارزان واقعی اند، که بیش از ۲ سال است در مقابل اهریمنان اسلامی، قاطعانه ایستادگی می‌کنند.

شجاعتشان شایان ستایش است!
به امید آزادی هموطنان در زندانی بزرگ به وسعت ایران، به ویژه آنان که در چنگال رژیم، همچنان اسیرند.
کاسپین ماکان




نفوذ گستردهٔ رژیم توسط فریب خوردگان بسیجی‌، میان کوشندگان بازپسگیری وطن


اگر تلاش و نبرد بار پایهٔ آگاهی‌ نباشد، در یک چشم به هم زدن، دشمن بین ما نفوذ می‌کند و پیش از هر چیز همگرای از میان خواهد رفت!


در گام نخست، بایستی؛ خرافات و عقاید مذهبی‌ ضد انسانی‌ را از مغز خویش دور کنیم و آنگاه راه پیروزی را با خردمندی هموار سازیم.

به امید ایران آگاه و آزاد
کاسپین ماکان

 نفوذ گستردهٔ رژیم توسط فریب خوردگان بسیجی‌، میان کوشندگان بازپسگیری وطن

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

در حال حاضر سازمان ملل و اعضای آن در خواب به سر می‌‌برند





.برخورد گلوله توسط مزدوران اسد به سر یک کودک در سوریه

Assad's forces shot to the head of a Syrian child.

دادخواستِ پایان دادن به مرگ انسان توسط انسان


اساساً مرگ انسان توسط انسان دیگر، به هر دلیلی که باشد، جنایت محسوب می شود.
که البته جنایت اشکال گوناگونی دارد که برخی نام های متفاوتی به آن داده اند.
مثل قصاص، مقابله به مثل، اعدام، کشتار در جنگ و ... اما همه اینها، "قتل" محسوب می شود.
ایده اصلی در پایه گذاری تفکر و دادخواستِ پایان دادنِ به مرگ انسان توسط انسان، این است که هرگز نبایستی ظلم و جنایت را با جنایت دیگری پاسخ داد.
طبیعیست که هر نوع کشتنِ انسان، جنایت دیگری را در پی خواهد داشت.
و دیگر اینکه سزای مرگ برای جنایتکار، بهترین راه خلاصی برای اوست. 
به عبارتی دیگر مجرم بدون هیچ جوابگویی در مقابل کارهایش، به سادگی رها شده و از بین می رود.
در صورتی که مجرمینِ جنایتکار بایستی زنده بمانند و شاهد نتیجه تمام جنایت ها و ستم کاری های خود باشند و از سوی دیگر بهترین مجازات برای یک جنایتکار، پاسخ گویی در برابر مردم و بازماندگان است که این، بزرگترین تنبیه برای اوست.
در نهایت ادامه حیات این افراد در بهبود جامعه ای سالم بسیار موثر خواهد بود از این نظر که زندگیشان همواره عبرتی است برای دیگران تا جنایت، دوباره تکرار نشود.


کاسپین ماکان